کتاب خرده عادتها اثر جیمز کلییربا عنوان انگلیسی Atomic Habits که عنوان فرعی آن، محتوای درون کتاب را در اختیار مخاطب قرار میدهد: راهی آسان و اثباتشده برای برای ایجاد عادتهای خوب و از بین بردن عادتهای بد. بنابراین این کتاب خرده عادت ها اثر جیمز کلییر که با عنوان عادتهای اتمی نیز ترجمه شده است، قرار است روی عادتهای ما کار کند!
روشی که نویسنده در کتابش (کتاب خرده عادت ها اثر جیمز کلییر)به کار میگیرد تمرکز بر روی ایجاد عادتهای مثبت است. در واقع نویسنده توجه چندانی بر عادتهای منفی ندارد و از خواننده هم انتظاری برای از بین بردن این عادتها به شکل یکجا و ناگهانی ندارد. سیستم کتاب خرده عادتها شبیه سیستم کتاب اثر مرکب و یا کتاب برتری خفیف است. در این کتابها تمرکز بر روی گامهای کوچکی است که در لحظه ممکن بیاهمیت جلوه میکنند اما در درازمدت باعث ایجاد تغییرات بزرگ میشوند.
نویسنده این کتاب مانند همه کتابهای دیگر که تلاش دارند به خواننده کمک کنند در ابتدا از خود شروع میکند و به خواننده نشان میدهد که چطور در طول سالها در زندگیاش عادتهایی مثبت ایجاد کرده و با انجام دادن همین عادتها به موفقیتهای چشمگیر رسیده است. جیمز کلییر داستان زندگیاش را از کودکی آغاز میکند، زمانی که بر اثر ضربه چوب بیسبال به سرش به شدت آسیب میبیند و دوران سختی را طی میکند. سپس از بازگشت به زندگی عادی و دوباره کشیده شدن به سمت بیسبال سخن میگوید و در این میان از همان عادتهایی میگوید که در طول چند سال باعث شد او به بدنی سالم، وزن ایدهآل و ورزش بیسبال برگردد. در قسمتی از کتاب در این باره چنین آمده است:
نوال راویکانت، کارآفرین و سرمایهگذار گفته است: «برای نوشتن کتابی فوقالعاده، باید اول به خودِ کتاب تبدیل شوید.» من در اصل، ایدههای ذکرشده در این کتاب خرده عادت ها اثر جیمز کلییر را به این دلیل یاد گرفتم که مجبور بودم با آنها زندگی کنم. مجبور بودم به خردهعادتها تکیه کنم تا آسیبدیدگیام بهبود پیدا کند، در سالن ورزشی قویتر شوم، در میدان عملکرد بالاتری داشته باشم، نویسنده شوم، کسبوکار موفقی ایجاد کنم، و ساده بگویم، به فرد بالغ و مسئولی تبدیل شوم. خردهعادتها به من کمک کردند پتانسیلم را تحقق ببخشم و ازآنجاکه شما این کتاب را انتخاب کردهاید، حدس میزنم شما هم میخواهید پتانسیل خودتان را محقق کنید.
پشت جلد کتاب خرده عادتها آمده است:
این کتاب به شما یاد میدهد چگونه:
سیستمی ایجاد کنید که با استفاده از آن هر روز یک درصد بهتر شوید.
عادتهای بدتان را رها کنید و بچسبید به عادتهای خوب.
از خطاهایی که بیشتر مردم هنگام تغییر عادتها مرتکب میشوند پرهیز کنید.
بر بیانگیزگی و بیاردگی غلبه کنید.
هویتی قویتر پیدا کنید و خودتان را بیشتر باور داشته باشید.
حتی وقتی که مشغلهی زیادی دارید زمانی برای ایجاد عادتهای جدید پیدا کنید.
پیرامون خود را طوری طراحی کنید که منجر به نتایجی بزرگ میشوند.
اگر از برنامهتان جا ماندید، مجددا آن را پی بگیرید.
و مهمتر از همه، چگونه این ایدهها را در زندگی واقعی عملی کنید.
کتاب خرده عادتها
جیمز کلییر در ابتدای کتاب خرده عادتها قصد جواب دادن به یک پرسش را دارد. اینکه چرا تغییرات کوچک به تغییرات بزرگ منجر میشوند؟ سوالی که احتمالا بارها جواب آن را از نویسندهها و آدمهای مختلف شنیدهاید. اگر به عنوان انگیسی کتاب حاضر دقت کنید به اصل جواب نویسنده در پاسخ به این سوال پی میبرید. در عنوان کتاب از «اتم» صحبت شده و در فارسی هم برای ترجمه از کلمه «خرد» استفاده شده که تقریبا همان مفهوم را میرساند. همه حرف جیمز کلییر این است که از عادتهای کوچک، بیاهمیت و خرد در زندگی نباید غافل شد.
البته نباید فراموش کنیم که هدف نویسنده استفاده از این عادتهای ریز در بلندمدت است. و همین مورد شاید سختترین قسمت داستان جیمز کلییر باشد. انجام دادن کار کوچکی برای سالهای طولانی از دست هر فردی ساخته نیست. ما اغلب کارهایی را میپسندیم که نتیجه آن را بتوانیم سریع مشاهده کنیم اما در این کتاب باید به صحبت نویسنده دقت کنیم و دیدی بلندمدت اتخاذ کنیم.
سیستمی که کتاب خرده عادتها ارائه میکند یک سیستم چهار مرحلهای است. در واقع برای تثبیت شدن یک عادت مثبت ما لازم داریم که از چهار قانون کتاب پیروی کنیم. چهار قانونی که احتمالا با خواندن آن به محتوای فصلها نیز پی خواهید برد. این چهار قانون عبارتند از: واضحش کن – جذابش کن – سادهاش کن – لذتبخشش کن.
اصل موضوع در کتاب خرده عادتها در ۲۰ فصل نوشته شده است که عبارتند از: قدرت شگفتانگیز خرده عادتها / چگونه عادتها شخصیت فرد را شکل میدهند و بهعکس؟ / چطور در چهار گام ساده عادتهای بهتری ایجاد کنیم؟ / مردی که خوب به نظر نمیرسید. / بهترین راه برای شروع عادتی جدید. / درباره انگیزه مبالغه شده است، محیط اطراف اغلب اهمیت بیشتری دارد. / راز خویشتنداری. / چگونه عادتی را تقویت کنیم؟ / نقش خانواده و دوستان در شکلگیری عادتها. / چگونه عامل عادتهای بد خود را بیابید و اصلاح کنید؟ / به آرامی گام بردارید، اما به عقب هرگز؟ / قانون کمترین تلاش. / چگونه با استفاده از قانون، دو دقیقه به تعویق انداختن را کنار بگذاریم؟ / چگونه میتوان عادتهای خوب را اجتنابناپذیر و عادتهای بد را غیرممکن کرد؟ / قانون اصلی تغییر رفتار. / چگونه هر روز به عادتهای خوب ادامه بدهیم؟ / شریک پاسخگو چگونه میتواند همهچیز را تغییر دهد. / حقیقتی درباره استعدادها (ژنها چه زمانی اهمیت دارند و چه زمانی اهمیت ندارند؟) / قانون گلدیلاکس: چطور در زندگی و کار باانگیزه باقی بمانیم؟ / جنبه منفی ایجاد عادتهای خوب.
به طور کلی میتوان گفت کتاب خرده عادتها کتاب خوب و قابل تاملی است اما مانند هر کتاب موفقیت دیگری ایرادهای خاص خود را دارد. برای کسی که به معنای واقعی کلمه دنبال تغییر باشد اشارههای کتاب میتواند بسیار مفید باشد اما برای کسی که در وضعیت بدی نیست و صرفا قصد بهبود اوضاع را دارد، ممکن است کتاب طولانی، خستهکننده و حتی ناخوشایند باشد. بنابراین پیشنهاد ما این است ابتدا وضعیت خود را تحلیل کنید و ببینید در چه جایگاهی هستید. ضمن اینکه فراموش نکنید در کتابهای موفقیت، این خود شما هستید که باید همه هزینهها را به عهده بگیرید.
جملاتی از کتاب خرده عادتها
عادتها شبیه اتمهای زندگیمان هستند. هر کدام یک واحد ضروریاند که به موفقیت کلیمان کمک خواهند کرد. این واحدهای کوچک در ابتدا بیاهمیت بهنظر میرسند، اما خیلی زود در کنار هم قرار میگیرند و به دستاوردهای بزرگتری منجر میشوند که از تلاش اولیه بارها و بارها عظیمتر خواهند بود. آنها هم کوچکاند و هم مقتدر. این معنای خرده عادتها است. یک اقدام یا جریان منظم که نه تنها کوچک و آسان است بلکه منبع قدرتی به یاد ماندنی و جزئی از یک نظام رشد پربازده است.
اغلب انتظار داریم پیشرفت خطی باشد. حداقل امیدواریم بهسرعت به دست بیاید. در حقیقت، نتیجه تلاشهایمان اغلب به تاخیر میافتد. ماهها یا سالها بعد میتوانیم به ارزش واقعی تلاشهای پیشینمان برسیم. این مسئله به «درهی ناامیدی» منجر میشود که مردم پس از ماهها یا سالها تلاش و بدون کسب نتیجه به آن دچار میشوند. با این حال، این تلاشها بینتیجه نبوده است، بلکه تاثیر آن همواره وجود دارد. فقط کمی طول میکشد تا ارزش حقیقی تلاشهای انجامشده را درک کنیم.
بهآسانی میتوان اهمیت یک لحظهی تعیینکننده را بیشازاندازه برجسته کرد و ارزش ایجاد پیشرفتهای کوچک در کارهای روزمره را نادیده گرفت. شما اغلب خودتان را متقاعد میکنید که دستاوردهای بزرگ به اقدامات بزرگ نیاز دارند. برای کاهش وزن، راهاندازی کسبوکار، نوشتن کتاب، پیروزی در مسابقه یا دستیابی به هر هدفی، چنان فشاری به خودتان میآورید که زمین زیرپایتان به لرزه دربیاید و به چنان پیشرفتی برسید که همه از آن حرف بزنند. پیشرفت یکدرصدی قابلتوجه نیست و گاهی حتی اصلاً به چشم نمیآید؛ اما میتواند بسیار مؤثر باشد، بهخصوص در بلندمدت. تأثیر پیشرفتهای کوچک در بلندمدت شگفتآور است. درحقیقت، میتوان چنین گفت: اگر در هر روزِ یک سال یک درصد بهتر شوید، درنهایت سیوهفت برابر بهتر از قبل خواهید بود. ازسویدیگر، اگر هر روزِ یک سال را یک درصد بدتر شوید، تقریباً تا صفر نزول کردهاید؛ بنابراین پیروزی یا موفقیتی ناچیز به موفقیتی بزرگ.
زمانی که به نظر میرسد هیچچیز کمکی نخواهد کرد، میروم و به سنگتراشی نگاه میکنم که برای صدمین بار روی سنگ ضربه وارد میکند، بدون اینکه ترکی ایجاد شود؛ اما در صدویکمین ضربه سنگ به دو تکه خرد میشود و میدانم که آخرین ضربه نبود که آنرا خرد کرد، بلکه تمام آن ضربههای پیشین مسبب آن بود.
هیچوقت اولین اشتباه شما را نابود نمیکند. مسئلهی نابودکننده، آن اشتباهات مکرری است که به دنبال آن میآیند.
دلیل واقعی اهمیتداشتن عادتها این نیست که میتوانند باعث نتیجه بهتر شوند (با اینکه توانایی انجام این کار را هم دارند)، بلکه اهمیتشان به این دلیل است که میتوانند عقاید شما راجع به خودتان را تغییر دهند.
نشاندادن تصاویر ریههای سیاهشده به کسانی که سیگار میکشند، فقط اضطراب آنها را بالا میبرد که باعث میشود خیلی از مردم به سمت سیگار بروند. اگر مراقب محرکها نباشید، میتوانید باعث ایجاد همان رفتاری شوید که سعی در جلوگیری از آن را داشتید.
یکی از موثرترین راهها برای ایجاد عادتهای بهتر این است که به گروهی بپیوندید که در آن، رفتار دلخواه و مطلوب شما رفتار عادی محسوب میشود. عادتهای جدید هنگامی دستیافتنی به نظر میرسند که ببینید دیگران هر روز آن رفتار را انجام میدهند.
در کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها می خوانید که چطور یاد بگیرید که در زندگی روی چیزهای مهم تمرکز کنید. باقی چیزها به جهنم! ما در زمانهای پر از فرصت زندگی میکنیم. چه بخواهیم یک شغل انتخاب کنیم، یا شریک یا منبع خبری، انبوهی از گزینهها پیش روی ماست. پس چرا زندگی فقط خوشی نیست؟ چرا بسیاری از ما احساس نارضایتی و استرس داریم؟ هر چه باشد ما باید هر چه میخواهیم داشته باشیم. خب، دلیلش این است که ما سعی میکنیم همهی کارها را با هم انجام دهیم. به قدری گزینههای زیادی پیش روی خودمان داریم که دائماً در نهایت روی گزینهها و فرصتهای مختلف تمرکز میکنیم. به طور خلاصه ما خود را وقف چیزهای خیلی زیادی میکنیم و خودمان را خسته میکنیم. پس در عوض چه میتوان کرد؟ همانطور که این اشارات کوتاه نشان میدهند، لازم است بفهمیم چه چیزی برای ما مهم است و روی انجام آن تمرکز کنیم. و باقی چیزها چطور؟ نباید ذرهای به آنها اهمیت دهیم! این نکات به شما کمک خواهند کرد چیزهایی را پیدا کنید که به اندازهی کافی برایتان اهمیت دارند تا به آنها بپردازید. با خواندن این نکات شما خواهید فهمید چرا نباید خودتان را با متالیکا مقایسه کنید؛ انتقاد از خود رمز بر حق بودن است؛ و چرا مرگ باید برای همهی ما نقطهی پایان باشد.(کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها)شما می توانید برای دریافت بن تخفیف 45 درصدی خرید کتاب روی لینک روبرو کلیک کنید:بن تخفیف
هرچه در زندگی انجام میدهید نوعی تقلا است، پس لازم است تقلایی را پیدا کنید که مناسب خودتان باشد
مارک منسن نویسنده کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
شما واقعاً در زندگی چه میخواهید؟ به عبارت دیگر، هدف نهاییتان چیست؟ دستاوردی که میخواهید روی سنگ قبرتان نوشته شود؟ جواب این سوال ساده نیست. مطمئناً بسیاری از ما خواهیم گفت که خواهان شادی، خانوادهای دوست داشتنی و شغلی هستیم که از آن لذت ببریم، اما این خواستههای بلندپروازانه تسبتاً مبهم هستند. و خواستههای مبهم به این دلیل مسئلهساز میشوند که انگیزهی لازم برای تلاش برای موفقیت را به شما نمیدهند. متأسفانه اگر میخواهید در زندگی به جایی برسید، باید به سختی تلاش کنید. دست یافتن به اهدافتان نیازمند کار سخت و پشتکار زیاد است؛ میتوان اطمینان داشت که شکستها و سختیهای زیادی در راه باشد. اگر هدفی نداشته باشید که برای رسیدن به آن مصمم باشید، در مواجه با این مصائب دچار تزلزل خواهید شد. فرض کنیم هدف شما این است که یک مدیرعامل شوید. هر چه باشد مدیرعامل بودن مسلماً جالب به نظر میرسد:
کافی است به آن همه قدرت و مسئولیت فکر کنید. و با این حال مدیرعامل بودن منافات زیادی با قدم زدن در پارک دارد. مدیرعاملها معمولاً هفتههای کاری ۶۰ ساعته دارند، باید تصمیمات سختی بگیرند و باید آماده باشند که بارها افراد را اخراج کنند. اگر برای مدیرعامل شدن کاملاً مصمم نیستید، به سختی تقلا خواهید کرد و شانستان برای موفقیت بسیار کم خواهد بود. از آنجا که تلاش گریزناپذیر است، باید چیزی را پیدا کنید که ارزش تلاش کردن را داشته باشد. باید کاری را که واقعاً از انجام دادنش لذت میبرید پیدا کنید. کار بر روی چیزی که خوشحالتان میکند به این معناست که نه تنها از مبارزهی دائمی دلسرد نخواهید شد؛ بلکه با گذشت زمان عاشق آن خواهید شد. نویسنده کتاب را در نظر بگیرید. او فهمید که واقعاً به نوشتن در مورد دوستیابی و قرار (عاشقانه) را دوست دارد، پس تصمیم گرفت بر روی نوشتن بلاگی با موضوع توصیههای دوستیابی تمرکز کند. در ابتدا کار دشواری بود اما چون کاری را که انجام میداد دوست داشت، بر مشکلات فائق آمد. در نهایت تلاش سخت او ثمر داد؛ بلاگ صدها و هزاران مشترک را گرد هم آورد و به اندازهای پول عاید نویسنده کرد که به شغل اول او بدل شد. رفتن به دنبال یک زندگی آسان، زندگیای بدون سختی، کاری بیمعنی است. تنها راه پیشرفت این است که هدفی پیدا کنید که میخواهید برایش تقلا کنید. با این حال به همان اندازه مهم است که به همهی کارها و سختیهایی که برای شما خوشی نمیآورند نه بگویید. جسارت داشته باشید و از دنبال کردن چیزهایی که شما را خوشحال نمیکنند دست بکشید. بر روی اندک چیزهای عالی تمرکز کنید و به باقی چیزها حتی ذرهای توجه نکنید.برای دریافت کتاب رایگان مزایای منزوی بودن روی لینک روبرو کلیک کنید:کتاب مزایای منزوی بودن
ممکن است رنج به چیزهای خارقالعاده بیانجامد، اما اگر ارزشهای درستی نداشته باشید، هرگز شاد نخواهید بود
کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
بهترین نمونههای موفقیت از طریق تلاش را میتوان در دنیای هنر یافت. به هر حال ما عادت داریم که هنرمندان را ذاتاً فقیر و قدرنادانسته تصور کنیم، کسی که تا وقتی نبوغش درک نشود تسلیم نمیشود. و این کلیشه خیلی دقیقتر از چیزی است که تصور میکنید. دیو موستاین گیتاریست را در نظر بگیرید. در سال ۱۹۸۳ دقیقاً زمانی گروهش او را اخراج کرد که در اوج شهرت بودند. موستاین در حالی که از خشم به جوش آمده بود، اراده کرد که به همگروهیهای سابقش نشان دهد تا چه حد دربارهی او اشتباه فکر میکردهاند. او به مدت دو سال بیوقفه کار کرد تا مهارتهایش را ارتقا دهد و نوازندگانی را پیدا کند تا گروهی بسازد که حتی از اولی بهتر بود. گروهی که در ادامه تشکیل داد Megadeath بود، گروه محبوبی که کارش را تا بدانجا ادامه داد که ۲۵ میلیون نسخه از آلبومش را به فروش رساند. با این حال، با وجود موفقیت Megadeath موستاین هنوز راضی نبود. او هنوز موفقیتش را در مقایسه با دستاوردهای گروه قبلیاش قضاوت میکرد. متأسفانه این گروه متالیکا بود، یکی از بزرگترین پدیدههای موسیقی جهان. موستاین چون خودش را با متالیکا مقایسه میکرد، علیرغم موفقیت آشکارش، خود را شکست خورده میپنداشت. عدم رضایت مداوم موستاین نشاندهندهی خطری رایج است:
سنجیدن موفقیت خود با موفقیت دیگران. برای موستاین تنها راه احساس موفقیت این بود که از همگروهیهای قبلی خود بیشتر موفق باشد، که به این معنی بود که او محکوم به نا امیدی است. ناگفته پیداست که برای قضاوت دستاوردهایتان نیازمند یافتن ارزشهای سالمتری هستید. پیت بست مثال خوبی است برای نشان دادن اینکه ارزشهای درست چگونه به رضایت خاطر میانجامند. او نیز مانند موستاین در یک قدمی ستاره شدن از گروه اخراج شد. افسوس، که برای بست، این گروه از قضا گروه بیتلز بود، بزرگترین گروه همهی اعصار. با تماشای همگروهیهای سابقش که اوج میگرفتند، او به اعماق افسردگی فرو رفت. اما او بعدها ارزشهای خود را عوض کرد. او فهمید چیزی که واقعاً در زندگی میخواهد یک عشق خانوادگی و یک زندگی خانوادگی در زیر یک سقف است. البته، او هنوز دوست داشت به موسیقی بپردازد، اما موفقیت یا عدم موفقیت در عرصهی موسیقی، را نمیخواست تا به واسطهی آن زندگیاش را تعریف کند. این تعویض کانون توجه به یک زندگی شاد و رضایتمندانه انجامید و بست حتی دوباره به سراغ آهنگسازی رفت، اما اینبار برای گروههای کمتر شناخته شده. پس اگر ملاکمان رضایتمندی باشد، ارزشهایمان مهمتر از موفقیت هستند. در بخش بعد نگاهی خواهیم داشت به اینکه چطور ارزشهای درست برای زیستن را پیدا کنیم. بسیاری از افراد عادت دارند که روی ارزشهای مزخرف تمرکز کنند، پس مهم است که ارزشهای خوبی برای باورمان بیابیم.برای دریافت رایگان کتاب مامان و معنی زندگی روی لینک روبرو کلیک کنید: مامان و معنی زندگی
مارک منسن نویسنده کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
در بخش قبل دیدیم که سنجش ارزش خودتان از طریق مقایسه با دیگران تنها به ناامیدی میانجامد. و این تنها یکی از هزاران ارزش مزخرف است که میتوانند شما را از مسیر رضایتمندی خارج کنند. برای مثال احساس لذت را در نظر بگیرید. بسیاری از افراد انتخاب میکنند که لذت را اولویت زندگیشان کنند. ولی با این حال لذتجویی پیش از هر چیز دیگر به ضرر سلامتی است؛ در واقع لذتجویی ارزش مرکزی معتادان به مواد مخدر، زناکاران و پرخورها است. پژوهشها نشان داده است کسانی که لذت را هدف غایی میدانند به احتمال زیاد مضطرب و افسردهاند. یکی از دیگر ارزشهای مزخرف این است که زندگیتان را با پیمانهی موفقیت مادی خود بسنجید. چه طمع داشتن اتومبیلی بزرگتر از مال همسایه باشد یا زرقوبرق ساعت رولکس جدیدتان، این ارزش به طور باور نکردنی رایج است و احتمالاً شما هم زمانی به آن اهمیت می دادهاید. اما این ارزش به رفاه و خوشی منتهی نمیشود. مطالعات نشان دادهاند که پس از اینکه نیازهای اولیهی ما در زندگی برآورده شدند، ثروت اضافی رضایتمندی ما را افزایش نمیدهد. و به دنبال ثروت رفتن حتی ممکن است اثرات زیانآوری داشته باشد اگر انتخاب کنیم که آن را بالاتر از ارزشهایی مانند خانواده، صداقت یا درستی قرار دهیم. پس شما چگونه میتوانید از ارزشهای مزخرف دوری کنید؟ بسیار خب، تبعیت از ارزشهای مزخرف اغلب از فقدان ارزشهای ارزشمند نشأت میگیرد. پس اگر نه میخواهید به طور کورکورانه لذتگرا باشید و نه در طمع مرسدس مدل جدید همسایهتان، نیاز دارید ارزشهایی را شناسایی کنید که ارزش زیستن را داشته باشند.
این ارزشهای خوب باید چگونه باشند؟
مبتنی بر واقعیت باشند
برای جامعه مفید باشند
اثری آنی و قابل کنترل داشته باشند
صداقت را در نظر بگیرید. صداقت ارزشی فوقالعاده برای مبنا قرار دادن در زندگی است زیرا شما میتوانید آن را کنترل کنید (تنها شمایید که تصمیم میگیرید صادق باشید یا نه)؛ صداقت مبتنی بر واقعیت است؛ و سودمند است چون بازخورد حقیقی به دیگران میدهد. دیگر ارزشهایی که این با این معیارها سازگارند، خلاقیت، سخاوت و فروتنی هستند. گاهی فکر میکنیم قربانی هستیم، اما تغییر مثبت تنها زمانی رخ میدهد که شما مسئولیت زندگیتان را تماماً بر عهده بگیرید. هر ساله هزاران دوندهی آماتور در مسابقات دو ماراتون شرکت میکنند. بسیاری از آنها برای جمعآوری اعانه برای مصارف خیر این کار را میکنند. با وجود اینکه تعداد زیادی از آنها با به پایان بردن مسابقه مشکل دارند، اکثر دوندهها به این دستاورد خود احساس غرور میکنند. حالا تصور کنید به جای داوطلب شدن برای شرکت در ماراتون، شما مجبور بودید در آن شرکت کنید. فارغ از اینکه چقدر خوب میدویدید، احتمالاً از این تجربه به کلی متنفر میشدید. احساس اجبار برای انجام چیزی آن را از لذت تهی میکند. بدبختانه، بسیاری از ما در طول زندگی فکر میکنیم تجربیاتمان به ما تحمیل شدهاند. تفاوتی نمیکند که رد شدن در یک مصاحبهی کاری باشد، جواب رد شنیدن از یک معشوق یا حتی از دست دادن اتوبوس، در همهی این موارد ما خود را قربانیان ناراضی شرایط زندگی تصور میکنیم.
مثالی افراطی برای این موضوع
ویلیام جیمز در خانوادهای مرفه و ثروتمند در آمریکای قرن نوزدهم متولد شد. او از بیماری رنج میبرد و اغلب اوقات رفت و برگشت مکرر تهوع و اسپاسم کمر را تجربه میکرد. اولین رویایش این بود که نقاش شود اما برای کسب شهرت و موفقیت باید تقلا میکرد، و پدرش مدام بیاستعدادیاش را به سخره میگرفت. به همین دلایل بود که تصمیم گرفت پزشکی را دنبال کند، و بعد از آن بود که از مدرسهی پزشکی اخراج شد. ناخوش و ناراحت، بدون حمایت خانواده یا شغلی، جیمز به فکر خودکشی افتاد. اما پس از آن اثر چارلز پیرس فیلسوف را خواند. بحث اصلی پیرس این بود که هر کس باید ۱۰۰ درصد مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرد، پیامی که برای جیمز معنی خاصی داشت. جیمز دریافت که بدبختی او از این باور نشأت گرفته که او قربانی تأثیرات بیرون است. چه این تأثیر ایرادات پدرش باشد، چه بیماریاش، او برای وضعیت خود، چیزهایی را سرزنش میکرد که در کنترلش نبودند و این باعث میشد که او احساس ناتوانی کند.
او دریافت که خودش مسئول زندگی و اعمالش است و با نیرویی که از این فکر گرفت، از نو شروع کرد. بعد از سالها کار سخت، جیمز کار خود را ادامه داد تا به یکی از پیشروان روانشناسی در آمریکا تبدیل شد. پس هر وقت شما احساس کردید که قربانی هستید، ویلیام جیمز را به یاد آورید و سعی کنید مسسولیت زندگی خودتان را به عهده بگیرید. تصور کنید از طرف پارتنر خود پس زده میشوید. خیلی ساده است که معشوق سابق خود را برای ظالم بودن یا عدم توجه سرزنش کنید، اما کار منطقیتر این است که به مسئولیت خودتان در شکست رابطه توجه کنید. شاید شما به سهممنصفانهی خود در کار خانه بیتوجه بودید، یا شاید از بلندپروازیهای طرف مقابل حمایت نکردید. با فهم و کار بر روی اشتباههایتان میتوانید در آینده از آنها اجتناب کنید. تنها آن زمان است که میتوانید زندگی بهتر و شادتری داشته باشید. اغلب اوقات که هویت ما تهدید میشود پا به فرار میگذاریم، اما نگرش بودایی میتواند کمک کند.
این تمرین را انجام دهید
شما در یک شرکت برجسته مدیر ارشد هستید. از شغل و پرداختی خود راضی هستید؛ ماشین خوبی دارید، لباسهایتان شیک است و به همکاران خود احترام میگذارید. مهمتر از همه اینکه مدیر ارشد بودن را واقعاً دوست دارید. شما همان کسی هستید که یک مدیر ارشد است. حالا تصور کنید که شما شانس این را دارید که به سمت بالا ارتقا یابید. با این حال این فرصت خالی از ریسکهای قابل توجه نیست. اگر در تحقق بخشیدن به آن شکست بخورید، همه چیز را از دست خواهید داد، شغل، اتومبیل، احترام و مهمتر از هر چیز، هویت خود را. آیا شانس خود را امتحان میکردید؟ اکثریت قاطع افراد این ریسک را نمیکنند. این نتیجهی پدیدهای است که نویسنده آن را قانون اجتناب منسون مینامد، تمایل به فرار از هر چیزی که هویت ما را تهدید میکند. اگرچه اجتناب از ریسکهای عمده، مثل آنها که در بالا توضیح داده شد، ممکن است عقلانی به نظر برسد، اما نا امیدی ما برای حفاظت از هویتمان معمولاً نوعی مانع است تا نوعی کمک. برای مثال، بسیاری از هنرمندان و نویسندگان آماتور از فروش یا عمومی کردن آثارشان خودداری میکنند. آنها وحشت دارند که اگر هنر یا نوشتهشان را نشان دهند، هیچکس خوشش نخواهد آمد. سعی کردن و شکست خوردن هویت آنها را تخریب میکند، هویتی که حول امکان تبدیل شدن به هنرمندی بزرگ شکل گرفته. بنابراین تا ابد هیچ تلاشی برای این کار نمیکنند. خوشبختانه راهی برای تعدیل جوانب منفی قانون اجتناب منسون وجود دارد، تمرین آیین بودایی.
آیین بودایی
مارک منسن نویسنده کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
بودیسم به ما میآموزد که هویت یک توهم است. فارغ از اینکه شما چه عنوانی به خود بدهید، ثروتمند، فیر، شاد، غمگین، موفق، شکستخورده، همهی این موارد صرفاً ساختههای ذهنی هستند. به زبان ساده آنها واقعی نیستند و ما نباید اجازه دهیم زندگی را به ما دیکته کنند بنابراین شما باید هویت خود را رها کنید. رها کردن خودتان از شر یک هویت میتواند تجربهی خارقالعادهای باشد. برای مثال، ممکن است شما همیشه خودتان را همچون فردی میدانستید که دغدغهی شغلی دارد به این معنا که همواره شغل خودتان را به علائق و خانوادهتان اولویت دادهاید. خود را از این تصویر محدود از خودتان رها کنید و سپس خواهید توانست هر کاری که خوشحالتان میکند انجام دهید، چه صرف وقت با بچههایتان باشد یا ساختن ماکت هواپیما. اگر میخواهید شاهد تغییر مثبت باشید لازم است اشتباهات و سستیهایتان را بپذیرید. آیا شما هم از انسانهای اعصاب خرد کن که فکر میکنند همیشه حق به جانب خودشان است متنفر نیستید؟ افراد خودبین همهچیزدانی که حتی زمانی که به آنها میگویید که اشتباه میکنند، اصلاً گوش نمیدهند؟ خدا رو شکر که شما خودتان اینطور نیستید! خب، متأسفانه باید بگویم که هستید. هر از گاهی همهی ما دچار این توهم میشویم که حق با ماست، در صورتی که نیست.
این مثال را در نظر آورید:
یکی از دوستان نویسنده به تازگی نامزد کرده بود. داماد آینده تقریباً از دید همه جز برادر نامزد دوست نویسنده، فردی دوستداشتنی و محترم بود. او از ایراد گرفتن به انتخاب شریک زندگی خواهرش دست نمیکشید و مطمئن بود که نامزدش بالاخره به او لطمه خواهد زد. اکثر افراد، از جمله خواهر، میدانستند که برادر اشتباه میکند. اما همانطور که انتظار میرفت، هر چه سعی کردند نتوانستند او را وادار کنند که این احتمال را در نظر بگیرد که ممکن است عملش کمی از روی توهم است. اگر میخواهید از رفتاری مشابه رفتار این برادر دوری کنید، بایستی تمابل داشته باشید که هر از گاهی از خود بپرسید که آیا اشتباه میکنید یا خیر. تنها با انجام این کار است که میتوانید بر آن نقاط کوری فائق آیید که به اشتباه تصور میکنید حق با شماست. این کار آنقدر که به نظر میرسد ساده نیست؛ تقریباً همیشه، باورهای ما سستیهایمان را میپوشانند. این بدان معنی است که با به پرسش کشیدن داسمی تصمیمات و اعمال خود، به حقایق تلخی دربارهی خودمان پی خواهیم برد. برگردیم به مثال برادر زیاد از حد عیبجو:
احتمال دارد که نفرت او از داماد آینده سستیهای خود او را پنهان میکرده است. شاید او حسادت میکرده که خواهرش عشق خود را یافته بود اما خودش نتوانسته بود. شاید او حسادت میکرد که خواهرش توجه خود را تماماً وقف نامزدش می کرده. حتی ممکن است به این دلیل در میان باشد که خواهرش به چیزی که او میخواست توجه کافی نشان نداده است. دلیلش هرچه که باشد برای او فرضهای غلط کورکورانه داشتن سادهتر از مواجه شدن با سستیهای خودش بوده است. خوشبختانه شما مجبور نیستید در دام یکسانی بیفتید. با آمادگی برای شک کردن به باورهایتان و رویارویی با سستیهایتان، میتوانید به طریقی سالمتر و شادتر عمل کنید.
کنترل عشق
عشق رومانتیک ممکن است خطرناک باشد، مگر اینکه یاد بگیریم آن را کنترل کنیم. رومئو و ژولیت احتمالاً مشهورترین داستان عاشقانهی جهان است. با این حال به سختی بتوان گفت داستانی با پایان خوش است؛ بلکه بیشتر یک داستان پرآشوب است که شامل قتل، تبعید و خونریزی است و با خودکشی هر دو عاشق تمام میشود. حکایت تراژیک این عشاق مفلوک نشاندهنده قدرت تخریبکنندهی عشق رمانتیک است. نتایج تحقیقات نشان داده است که روابط رومانتیک و پرشور بر روی مغز اثر تحریک کنندهای شبیه کوکائین دارند. یعنی شما یک اوج شدید را تجربه میکنید و پس از آن مجدداً به حال بد سقوط میکند. بعد، مجدداً به دنبال اوج میروید، اگرچه الزاماً نه با همان فرد، دستورالعملی برای رنج و اضطراب.
در زمان شکسپیر، خطرات عشق رومانتیک به خوبی شناخته شده بودند. حتی ممکن است شاعر رومئو و ژولیت را به عنوان نقدی بر میل رومانتیک همچون شوری مخرب نوشته باشد. درست تا پیش از قرن نوزدهم اکثر روابط و ازدواجها بر پایهی مجموعه مهارتهای طرفین بود و نه عشق شورمندانهی آنها به یکدیگر. البته حالا اوضاع فرق میکند. امروزه عشق رومانتیک عشقی ایدهآل در نظر گرفته میشود و این مسئله ممکن است به اندوه بسیار منتهی شود. پس چه می توان کرد؟ آیا باید مفهوم عاشقی را به کلی کنار گذاشت؟ نه کاملاً. عشق رومانتیک بسته به اینکه از معیارهای مشخصی تبعیت کند میتواند سالم یا ناسالم باشد. عشق ناسالم زمانی رخ میدهد که هر یک از طرفین برای فرار از مشکلات دیگر خود از رابطه استفاده کند.
برای مثال، ممکن است از زندگیشان ناراضی باشند و بنابراین از احساساتشان نسبت به یکدیگر به عنوان وسیلهی حواسپرتی استفاده کنند. متأسفانه هیچکس نمیتواند مشکلات شخصی را برای همیشه پنهان کند و این تلاش لاجرم گندش در خواهد آمد. برعکس، عشق سالم زمانی وجود دارد که هر دو طرف به طور کامل خود را صرف رابطه کنند. به جای استفاده از آن به عنوان عامل حواس پرتکن، آنها وقف یکدیگرند. به جای تمرکز بر احساسات خود، هر یک از طرفین، پشتیبان دیگری است. با این حال این حمایت باید طبق میل طرف مقابل باشد. اگر یکی از آنها از حدود فراتر رود و مثلاً با حل همهی مشکلات دیگری به دنبال کنترل او باشد، مشکلات از پی خواهند آمد. اگر هیچ یک از طرفین به دنبال تسلط بر دیگری نباشد، این نشانگر عشق ناسالم است. انسانها از مرگ وحشت دارند و به این علت سعی میکنند فراسوی آن به زندگی ادامه دهند. ممکن است دوست نداشته باشید به این موضوع فکر کنید اما شما یک روز خواهید مرد. این حقیقت تلخ و نحوهی رویارویی ما با آن ارتباط تنگاتنگی با نحوهی زیست ما در زندگی دارد. برای درک کامل اینکه مرگ تا چه حد بر زندگی ما تأثیر میگذارد میتوانیم نگاهی به اثر ارنست بکر بیندازیم. بکر دکتر انسانشناسی و فردی تقریباً تکرو بود. اگرچه رویکرد غیرمعمول او مرگ زودهنگامش فعالیت آکادمیک او را محدود کرد، اما او کتابی تأثیرگذار در رابطه با مردن نوشت، انکار مرگ.
بکر در کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها دو ایده اصلی را مطرح کرد
مارک منسن نویسنده کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
اول اینکه انسان ها از مردن وحشت دارند. بر خلاف دیگر حیوانات، انسانها قارند به موقعیتهای فرضی فکر کنند. ما میتوانیم تخیل کنیم که اگر در دانشگاه رشتهی دیگری انتخاب کرده بودیم زندگیمان احتمالاً چگونه بود، یا اگر به جای معلمی تصمیم گرفته بودیم داروساز شویم. اما این قابلیت فرضیهسازی یک عیب هم دارد. ما میتوانیم تصور کنیم زندگی پس از مرگ ما ممکن است چگونه باشد. این امر ما را به ایدهی اصلی دوم بکر میرساند، اینکه چون ما میدانیم که محکوم به مرگ هستیم، تلاش میکنیم یک خود مفهومی بسازیم که بعد از درگذشت ما به زندگی ادامه دهد. به عبارت دیگر، در زندگیهای فانی خود به دنبال پروژههای جاودانگی هستیم، چیزهایی که به عنوان میراث ما بر جای بمانند. همین میل است که برخی افراد را تشویق میکند به دنبال شهرت بروند در حالی که دیگران ممکن است به دنبال موفقیت در حوزهی مذهب یا سیاست و یا تجارت بروند با این حال این رویای جاودانگی برای جامعه مشکلاتی به بار میآورد. آرزوی افراد برای شکل دادن به دنیا، یا حداقل بخشی از آن، به صورتی که آنها میبینندش، جنگ و خرابی و فلاکت به بار آورده است. مهمتر از آن اینکه این نگرش برای ما به عنوان فرد مضر است. اصرار ناامیدانه برای رسیدن به شهرت برای ما استرس و اضطراب به همراه میآورد.
خوشبختانه برای این مسأله یک راه حل ساده وجود دارد. ما باید از تلاش برای رسیدن به جاودانگی دست برداریم. ما باید از اهمیت دادن به شهرت و قدرت دست برداریم و در عوض بر روی اکنون و اینجا تمرکز کنیم. در زمان حال دنبال معنا بگردید و به دنبال پراکندن شادی و نشاط در جایی باشید که حضور دارید و اهمیت ندادن نباید به فکر مرگ محدود شود. همانطور که از این نکات یاد گرفتید تلاش برای همه چیزِ همه کس شدن تنها به رنج منتهی میشود. اگر میخواهید یک زندگی شاد داشته باشید، بر روی چیزهایی تمرکز کنید که از آنها لذت میبرید، چه تلاش همراه با نشاط باشد یا رابطهای سالم. هر چیز دیگر عامل حواسپرتی بیمورد است.
خلاصه نهایی کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
پیامهای اصلی کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها عبارتند از: ما در زندگی تلاش میکنیم کارهای زیادی انجام دهیم و این امر به استرس و ناراحتی میانجامد. هر یک از ما باید یاد بگیرد که هیچ اهمیتی به چیزهایی که موجب رنجش ما میشوند ندهد. جیزی را که واقعاً میخواهید به آن اهمیت دهید انتخاب کنید و رویکرد سازندهتری به کار، عشق و خود زندگی داشته باشید.
کتاب مهر طلبی بیماری راضی کردن دیگران ، طبق روندی شامل گام های کوچک پیش می رود و به وسیله برداشتن این گام ها، از بیماری راضی کردن دیگران رهایی می یابید . روند درمان را باید این گونه آغاز کنید: اول اینکه، لازم نیست حتماً کل کتاب مهر طلبی بیماری راضی کردن دیگران را از اول تا آخر بخوانید و بعد سعی کنید از مطالب آن استفاده کنید . اگر شما هم مانند اکثر افراد راضی کننده ای هستید که آنها را می شناسم، بدون شک بسیار پر مشغله هستید . این کتاب مهرطلبی بیماری راضی کردن دیگران ، با همراهی افرادی مثل شما و با دغدغه هایی مانند دغدغه های شما در رابطه با زمان بندی هایتان نوشته شده است.شما دوست گرامی می توانید برای دریافت رایگان کتاب مامان و معنای زندگی روی لینک روبرو کلیک کنید:مامان و معنی زندگی
فصل اول کتاب مهرطلبی را مطالعه کنید و آزمون تشخیص اینکه "آیا دچار بیماری راضی کردن دیگران هستید " را انجام دهید . این آزمون به شما کمک می کند که علل مهم و درونی بیماری راضی کردن دیگران را در وجود خودتان بشناسید و پی ببرید که در کدام نوع یا دسته از افراد مبتلا به این مشکل می گنجید. این آزمون به شما نشان می دهد که مشکل شما در زمینه راض ی کردن دیگران بر پایه کدام یک از این عوامل ایجاد شده است : رفتارهای وسواس گونه، طرز فکر غلط و ناهنجار و یا جلوگیری از تجربه کردن احساسات منفی . ( احتمال اینکه هر سه این عوامل در شما وجود داشته باشند خیلی زیاد است، چون اکثر افراد مبتلا به بیماری راضی کردن دیگر ان، هر سه این خصوصیات را دارا هستند . اما امکان دارد یکی از این سه مورد در وجودتان پر رنگتر باشد.)به محض اینکه نوع مشکل خودتان را تشخیص دادید، اگر زمان کافی برای خواندن کل کتاب مهر طلبی ندارید، فوراً سراغ بخشی از کتاب مهر طلبی بروید که بیشتر از همه با نوع مشکل شما همخوانی دارد: "افکار مربوط به راضی کردن دیگران "، "عادات مربوط به راضی کردن دیگران " و یا "احساسات مربوط به راضی کردن دیگران ". سپس زمانی که آماده شدید، می توانید مستقیماً به سراغ برنامه عملی بیست و یک روزه برای درمان بیماری راضی کردن دیگران بروید . مؤثرترین شیوه برای آغاز برنامه عملی بیست و یک روزه این است که تمرین مربوط به روز اول را مطالعه کنید و یک روز را به آن اختصاص دهید و بعد فردای آن روز، مورد دوم را انجام دهید. بدین ترتیب، برنامه عملی را طی سه هفته به انجام می رسانید. به یاد داشته باشید که برای رهایی از این مش کل باید به صورت گام به گام پیش بروید و عجله نکنید.خوشایند مردم فقط افراد خوبی نیستند که بیش از حد سعی می کنند همه را خوشحال کنند. کسانی که از بیماری راضی کردن دیگران رنج می برند افرادی هستند که وقتی می خواهند "نه" بگویند "بله" می گویند. از نظر آنها ، نیاز غیرقابل کنترلشان برای تأیید گرفتن از دیگران یک نوع اعتیاد است. ترس ناتوان کننده ی آنها از خشم و تقابل ، آنها را مجبور می کند تا از "خوب بودن" و "راضی کردن مردم" به عنوان استتار برای دفاع از خود استفاده کنند. ویژه برنامه NBC ، بیماری راضی کردن دیگران این افسانه خطرناک را که " راضی کردن مردم" یک مسئله خوش خیم است ، منفجر می کند. نویسنده پرفروش و مهمان مکرر "اپرا" دکتر هریت بریکر گام های روشن ، مثبت ، عملی و به راحتی قابل انجامی برای بهبودی ارائه می دهد. با یک مسابقه ساده اما آشکار شروع کنید تا بفهمید چه نوع مردم را دوست دارید. سپس بیاموزید که چگونه ایجاد تغییرات کوچک حتی در هر بخش از مثلث بیماری راضی کردن دیگران - شامل افکار ، احساسات و رفتار خود - باعث ایجاد یک تغییر چشمگیر ، مثبت و طولانی مدت در سندرم کلی می شود.به عنوان یک فرد بهبود یافته از بیماری راضی کردن دیگران، سرانجام خواهید دید که یک روش متعادل زندگی که دیگران را مورد توجه قرار می دهد اما تاکید خود را بر خشنود کردن خود و جلب رضایت خود می گذارد ، روشن ترین مسیر سلامتی و خوشبختی است.
بیشتر افراد علت نارضایتی و حس ناخوشایندی که نسبت به زندگی احساس میکنند را نمیدانند. این موضوع زمانی پیچیدهتر میشود که برخی از افراد موفق و ثروتمند نیز از زندگی خود ناراضی هستند و با مشکلات بسیار زیادی دست و پنجه نرم میکنند.(کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید) یانگ و کلوسکوبه عنوان دو تن از بزرگترین روانشناسان حاضر، ریشه بسیاری از مشکلات شخصیتی را در دوران کودکی میبینند و علت وجود اینگونه مشکلات را بررسی میکنند. پس از آن راه حلهایی ساده ولی کاربردی برای چگونگی غلبه بر این دست از مشکلات را در کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید ارائه میکنند. دوست گرامی شما می توانید برای دریافت بن تخفیف 45 درصدی روی لینک روبرو کلیک کنید : دریافت بن تخفیف
خلاصه کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید
آیا مدام به سمت رابطه با افرادی کشیده میشوید که با شما سرد برخورد میکنند؟ آیا حس میکنید که نزدیکترین افراد به شما، به اندازه کافی به شما اهمیت نمیدهند یا درکتان نمیکنند؟ آیا حس میکنید که ذاتا فردی دچار کمبود هستید که هیچکس نمیتواند شما را بپذیرد یا دوست داشته بدارد؟ آیا از آنجا که نیازهای دیگران را بر نیازهای خود ترجیح میدهید، هرگز به آنچه که میخواهید نمیرسید؟ آیا هرگز نمیدانید که نیازهای شما حقیقتا چه هستند؟ آیا حس میکنید اتفاق بدی رخ میدهد که باعث میشود زخمی معمولی ترسی سهمگین در شما به وجود میآورد؟ فارغ از هر اندازه تحسین عمومی و تایید اجتماعی که از دیگران دریافت میکنید، آیا همچنان احساس نارضایتی، ناکامی و حق نشناسی میکنید؟
کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید به قلم جفری. ای. یانگ و جانت ای. کلوسکو با سوالات بالا آغاز میشود و از آنها به عنوان تله یاد میکند. در کتاب با 11 تله رایج در زندگی که ریشه بسیاری از مشکلات عاطفی و کاری ما هستند آشنا میشویم. تله زندگی: «الگویی است که از کودکی آغاز و تاثیرات آن در تمام طول زندگی منعکس میشود.». الگوها با خانواده به عنوان آغازگر شکل دهی شخصیت کودک آغاز میشوند. بعد از آن تمام آسیبهایی که هرکس در کودکی خود میبیند جزیی از شخصیت او میشود. متاسفانه این تلههای زندگی هستند که مشخص میکنند ما چطور فکر کنیم، احساس کنیم، عمل کنیم و عملکرد و احساسمان را منتقل کنیم. آنها باعث بروز احساساتی مثل خشم، ناراحتی و اضطراب میشوند و به همین دلیل است که بعضی افراد در موقعیتی که انگار همهچیز دارند باز هم لذت زندگی را نمیچشند و نسبت به موفقیتهایی که کسب کردهاند باوری ندارند.جفری یانگ به عنوان بنیانگذار طرحوارهی درمانی (Schema Teraphy) به همراه همکارش ژانت کلوسکو در این کتاب آموزش میدهند که چگونه میشود تلههای زندگی را، همینطور که در زندگی نمایان میشوند، دنبال کرد و چگونه تا زمانیکه این الگوهای غلط از زندگی محو نشدهاند، با آنها مقابله کرد.
جفری یانگ، خالق روش طرحواره درمانی
دکتر جفری یانگ روانشناس مطرح آمریکایی متولد سال 1950، بنیانگذار و رییس موسسهی شناخت درمانی نیویورک و موسسه طرحواره درمانی است. او همچنین به عنوان مدرس در دپارتمان روانشناسی کالج دانشگاه کلمبیا نیز فعالیت دارد. دکتر یانگ تحصیلات ابتدایی خود را در دانشگاه یِیل آمریکا آغاز کرد و پس از آن مدرک دکترای خود را از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد. مدرک پسا دکترای خود را نیز در مرکز شناخت درمانی دانشگاه پنسیلوانیا به همراه دکتر بِک تکمیل کرد و پس از آن به عنوان مدیر بخش آموزش و پژوهش شروع به فعالیت کرد. دکتر یانگ بیش از 24 سال سابقه سخنرانیهای بینالمللی در زمینههای شناخت درمانی (cognitive teraphy) و طرحواره درمانی دارد.
دکتر یانگ بنیانگذار روش طرحواره درمانی، درمانی منسجم با جست و جو در ریشههای مشکلات ذهنی مبتنی بر احساسات و روابط افراد، در روانشناسی است. او مقالات بسیار زیادی در شاخههای شناخت و طرحواره درمانی دارد. همچنین دو کتاب مطرح «طرحواره درمانی، راهنمای تمرین برای متخصصین سلامت روان» و «زندگی خود را دوباره باز بیافرینید» که کتابی مطرح در زمینه خود شناسی مبتنی بر طرحواره درمانی است، را منتشر کرده است. علاوه بر این دکتر یانگ به عنوان راهنما و مشاور با بسیاری از موسسات و پژوهشکدههای طرحواره و شناخت درمانی همکاری میکند. همچنین دکتر یانگ در نوشتن کتاب «مقایسه اثر بخشی شناخت درمانی در مقایسه با داروهای ضد افسردگی» نیز همکاری کرده است.
زندگی خود را دوباره بیافرینید، آموزش خود شناسی
اختلالات شخصیتی ویرانگر شخصیت فرد هستند؛ الگوهایی که در تمام طول زندگی حس نارضایتی عمیقی را در فرد القا میکنند. افسردگی و اضطراب تنها بخشی از مشکلات ناشی از اختلالات شخصیتی خواهند بود و بسیاری از اختلالات رنج آور ذهنی همواره شخص را اذیت خواهند کرد. گسترش و پیشرفت شناخت درمانی، برای درمان همین دردهای طولانیمدت و تکرار شونده اتفاق افتاده است. متخصصین رواندرمانی فهمیدهاند که نشانههای خاصی، وجود یک مشکل در حد الگو را مشخص میکنند. به عنوان مثال: فردی درباره مشکل خود میگوید: «من همیشه همینطور هستم، همیشه همین مشکل را داشتم.» و مشکل برای بیمار بسیار طبیعی به نظر میآید. در مرحله بعد به نظر میرسد که فرد مراجعه کننده در انجام تکالیفی که به عهده او گذاشته شده است، احساس ناتوانی و ضعف میکند. او هم میخواهد که تغییر کند و هم در برابر تغییر ناتوان است و مقاومت نشان میدهد. متاسفانه بیمار نگرشی در مورد تاثیری که بر دیگران میگذارد، ندارد و متوجه نیست که چه تاثیری ویرانگری این رفتار بر شخصیت خودش دارد. الگوها به سختی تغییر خواهند کرد زیرا عوامل شناختی، رفتاری و احساسی آنها را حمایت میکنند. در نتیجه روش درمانی باید تمامی موارد ذکر شده را مورد توجه قرار دهد و در صورتی که تنها یک یا دو مورد از موارد درمان شوند تاثیر خاصی در حل مشکلات بیمار نخواهند داشت.
کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید 11 نکته مهم از الگوهای شخصیتی تکرار شونده را مطرح میکند و آنها را تلههای زندگی مینامد. سعی کتاب در بیان و معرفی تلهها بدینگونه بوده است که به سادهترین شکل ممکن بیان شوند تا به راحتی قابل فهم باشند. از اینرو، خواننده به سادگی میتواند با تلههای زندگی آشنا شود و تلههای زندگی خود را شناسایی کند. به کمک مجموعهای کامل از پروندههای مختلف که از تجربههای حقیقی بدست آمده است خواننده میتواند از دیدگاه شخصی به تلههای زندگی خود نگاه کند. همچنین روشهایی که در کتاب یانگ - ژانت در اختیار خواننده قرار میگیرد تکنیکهای قدرتمندی برای ایجاد تغییر در شخص معرفی میکنند. با وجود اینکه رویکرد تجربی و راهگشای شناخت درمانی در کتاب حفظ شده است اما کتاب رویکردی تکاملی نیز دارد. علاوه بر این، روشهای درمانیِ شناختی، رفتاری، روانکاری و تجربی را نیز داراست. کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید تکنیکهای کاربردی را بر حل دردناکترین مشکلات زندگی ارائه میدهد که این موضوع نشاندهنده نگرش عمیق و دلسوزانه نویسندگان آن است. این کتاب را سرکار خانم ساره حسینی عطار ترجمه کرده و نشر شمشاد منتشر کرده است.
در بخشهایی از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید میخوانیم
جد، یک دلال سهام سی و نه ساله و بسیار موفق است. او با زنان ارتباط برقرار میکند، اما به نظر میرسد ارتباطش با هیچکدام از آنها جدی و عمیق نمیشود. جد در تله فقدان عاطفه یا کمبود محبت گرفتار شده است.
هنگامی که برای اولین بار رویکرد تلههای زندگی را تنظیم میکردیم، به درمان بیمار قابل توجهی به نام جد پرداختیم. جد نمونه بارزی از تله خود کوبنده است.
جد از ارتباط با یک زن به زن دیگر میرفت و معتقد بود که هیچکدام از زنانی که به مقالات آنها میرود، آن کسی که میخواهد نیست. هرکدام از آنها سرانجام جد را ناامید میکردند. صمیمانهترین نوع رابطهای که جد به آن رسیده بود، شیفتگی با زنانی بود که او را از نظر جنسی تهییج میکردند. مشکل اینجاست که چنین روابطی ماندگار نیستند.
جد با زنان «ارتباط» برقرار نمیکند، او آنها را «فتح» میکند. نقطهای که جد در آنجا علاقهاش را از دست میدهد، دقیقا همان نقطهای است که علاقه را به دست آورده، زن عاشق او شده است.
جد: از اینکه زنی مدام نزدیک من باشد و هرجا میروم کنار من باشد بیزارم. خصوصا زمانیکه در مکانهای عمومی و در جمع هستیم. فقط دلم میخواهد فرار کنم.
جد با تنهایی دست و پنجه نرم میکند. احساس پوچی و خستگی دارد. حفرهای در درون دارد و همچنان دنبال زنی میگردد که این حفره را پر کند. جد معتقد است که چنین زنی را هرگز پیدا نمیکند. باور دارد که همیشه تنها بوده و تا همیشه هم تنها خواهد ماند.
جد در دوران کودکی نیز این تنهاییِ دردناک را حس میکرد. هرگز پدرش را نشناخت و مادرش سرد و بی عاطفه بود. نیازهای «عاطفی» هیچکدام از آنها بر آورده نشده بود. او با کمبود محبت بزرگ شد و اکنون به عنوان یک فرد بزرگسال نیز در حال ساخت همان محیط عاری از احساس و عاطفه است ... وقتی جد برای درمان سراغ ما آمد، بارها و بارها او را به چالش کشیدیم. سعی کردیم هر زمان که به دفاع از خودش میپردازد، تلهای که در آن گرفتار شده را کمرنگتر کنیم. بسیار مهم بود که به او نشان دهیم که خالصانه ناراحتی او را در مورد نزدیک شدن به سایر افراد، خصوصا به خاطر پدر و مادر به شدت بی عاطفهاش، درک میکنیم.
کتاب محدودیت صفر در راستای احقاق اهداف و خواسته های انسان در زندگی نگاشته شده است. در این کتاب با بهره گیری از اصول عرفانی و مذهبی به گشایش مسیر موفقیت پرداخته شده است. برای واصل شدن به موفقیت، ثروت و آرامش؛ آنچه در این کتاب پیشنهاد شده است، استفاده از روش هواپونوپونو می باشد. این روش متعلق به بومیان هاوایی است.برای دریافت رایگان کتاب کلیک کنید .
کتاب محدودیت صفر اثر جوویتالی
محتوای این کتاب به گونه ایست که با خواندنش دریچه های آرامش بر روی شما گشوده شده و شما خود را غرق در الطاف کائنات خواهید دید. به عقیده ی بعضی از مخاطبان این اثر، کتاب محدودیت صفر پاسخ خداوند به همهی بی قراری ها و تردید هایمان در زندگیست. یکی از رسالت های مهم انسان در طول زندگیش خودسازی میباشد. در سرای دنیا انسان همواره باید رو به تعالی و ارتقا صفات خود باشد، که البته گاهی ناآرامی ها و ناملایمت او را در مسیر رشد و پیشرفت باز می دارد. این کتاب افق های معجزه آسایی را به شما نشان می دهد که با استفاده از این تکنیک ها می توانید دنیای متلاطم درون خود را به آرامش رسانده و با کائنات همراستا شوید. لازمه ی خودسازی و شناخت خود در عالم هستی، آرام بودن اقیانوس درون انسان است که کتاب محدودیت صفر شما را به این مهم می رساند. ماحصل کتاب محدودیت صفر بازگشت به وضعیت صفر است. یک وضعیت کاملا خلاء که هیچ چیز نیست. همه چیز تهی مطلق است. جایی که خبری از فکر، عمل، باور، دغدغه و… نیست. این شرایطی که نویسنده برای شما به وجود می آورد نقطه ی عطفی می شود برای اینکه دوباره باورهای نو و جدید با ذهنیتی به دور از هرگونه محدودیت برای خود به وجود آورید.
هواپونوپونو چیست؟
هواپونوپونو روش پاکسازی درونی است که بر پایه ی عشق و بخشش استوار می باشد. معمولا این روش برای ایجاد تعادل و نظم برای شفا بخشیدن به وضعیتی در یک موقعیت خاص استفاده می شود. این روش اول بار از جانب مورنا سیمئونا روایت شد. او تصمیم گرفت برای رهایی مردم از غمی که در گذشته بر ناخودآگاه شان حک شده، از روش هواپونوپونو استفاده کند. این روش باستانی مربوط به رومیان هاوایی می باشد. این روش مبتنی بر سم زدایی انرژی های مسموم درون فرد است. اگر بخواهیم هواپونوپونو رو به زبان عامیانه معنا کنیم، می شود: (( اصلاح و ویرایش غلط)) شاید برای همه ی ما پیش آمده باشد که در گذشته اتفاق یا حادثه ی تلخی برای مدتی زندگی ما را مختل کرده باشد، و پس از چندی احساس کرده باشیم که از درد آن واقعه رها شده ایم؛ اما در کشاکش زندگی آثار آن زخم ها گریبان مان را گرفته و دوباره گرفتار آن معاصی می شویم. آثار سوء این وقایع موجب عدم تمرکز و توجه ما بر مسائل اصلی زندگی می شود و مسیر ما برای رسیدن به اهداف و خواسته هایمان را سد می کند. در کتاب محدودیت صفر با ارائه ی روشی مناسب به شما کمک می شود که تمامی این لکه های سیاهی که بر صفحه ی سفید و تمیز ذهن شما قرار گرفته اند، پاکسازی شده و با روانی پاک به طی کردن مسیر موفقیت خود بپردازید. از طرفی نگرش هواپونوپو به نوبه ی خود جالب توجه است. این روش به مشکلات، دید دیگری دارد و مشکلات و معضلات را به چشم فرصت نگاه می کند. مشکلات، تکرار خاطرات قدیم هستند که این فرصت را به ما می دهند تا عاشقانه بنگریم و به کنه عوالم وجودی پی ببریم.
کتاب محدودیت صفر یا زندگی را بدون مرز تجربه کنید
در محدودیت صفر چه می گذرد؟
برشی از کتاب محدودیت صفر:
(( دکتر هیولن گفت که هرگز بیماران را ملاقات نکرد. او فقط پرونده های بیماران را در دفتر کارش مطالعه می کرد. وقتی به پرونده های بیماران نگاه می کرده روی خودش کار می کرد. همانطور که روی خودش کار می کرد، بیماران هم به تدریج شفا می یافتند. پس از گذشت چند ماه از حضور دکتر هیولن در آن بخش، بیمارانی که با غل و زنجیر حرکت می کردند مجاز بودند بدون غل و زنجیر و آزادانه در بخش رفت و آمد کنند. بیمارانی که تحت معالجات دارویی سنگینی هم بودند دیگر نیازی به دارو نداشتند و کسانی که هیچ امیدی به رهایی شان نبود ترخیص شدند.))
خودسازی و توسعه ی شناخت فردی هنوز جزو موضوعاتی است که انسان ها کمتر به آن توجه می کنند. کتاب محدودیت صفر با بیان ضرورت خودسازی و نمایان کردن قدرت و اهمیت این موضوع در جهت احقاق خواسته ها مخاطب را به این موضوع علاقمند می کند. این اثر از جو وایتلی به شما خواهد آموخت که در موارد اضطرار و لحظات حیاتی چگونه با آرامش روان تصمیم صحیح بگیرید و به بهترین نحو آن چالش را پشت سر بگذارید. در کتاب محدودیت صفر با تاکید بر عباراتی خاص تلاش شده تا خواننده خودش را از بند همه ی محدودیت ها که بعضی از آن را جامعه برایش به وجود آورده و بعضی دیگر را خود برای خودش ساخته، رها کند. شکستن حصار باورهای غلط و تصورات محدود کننده همیشه برای شروع کردن مسیرهای منتهی به رویاهایمان سخت و دشوار بوده است. کتاب محدودیت صفر، کتابی است که با مطالعه ی آن انگیزه ای جدید پیدا خواهید کرد که تا آخرین ذره ی انرژی تان از اهداف و خواسته هایتان دست نکشید؛ زیرا این کتاب سرشار از مطالب ناب و حیرت آور است که رگه های امید و انگیزه را در پیکر افکار شما زنده خواهد کرد. پس همگام با رومیان هاوایی پیش به سوی موفقیت…
هایدی: دلم نمیخواهد تا آخر عمر دارو مصرف کنم امّا از تصوّر اینکه دارو را کنار بگذارم هم تنم میلرزد. نمیخواهم به گذشته برگردم و از زمین و زمان بترسم. حتّی وقتی هم که هایدی به خوبی با شرایط استرسزا کنار میآمد این موفقیتش را مدیون دارو میدانست احساس غلبه بر این بیماری و انجام کارهای روزمره در او وجود نداشت (درست به همین دلیل است، مخصوصاً در مورد اضطراب، که وقتی دارو قطع میشود بیماری باز میگردد). هایدی پیشرفت نسبتاً خوبی در رهایی از تلهی زندگی داشت. پس از یکسال زندگی او تغییر محسوسی کرده بود اضطراب خود را کنترل میکرد. سفر میکرد. به دیدار دوستانش میرفت و با آنها به سینما میرفت و حتّی تصمیم گرفت که کاری پارهوقت پیدا کند که هر روز از خانه خارج شود. به عنوان بخشی از فرآیند درمان، به هایدی کمک کردیم تا بتواند اتفاقات ناخوشایند را تخمین بزند، بارها به او ثابت کردیم که تخمینهای او در مورد اتفّاقات ناگوار بسیار مبالغهآمیز است. او در مورد ضعفها و آسیبهای خود در خارج از خانه مبالغه و اغراق میکرد. امّا به تدریج یاد گرفت که برخوردی محتاطانه امّا عاقلانه با موارد داشته باشد. او دیگر به همسر و دوستانش متّکی نبود. زندگی زناشوییاش بهتر شده بود . از زندگی شخصی خود نیز لذّت میبرد. طنز تلخ تاریخ: تکرار شرایط مشابه در دورههای مختلف زندگی جِد و هایدی دو نمونه از یازده تلهی زندگی را به ما نشان دادند: محرومیّت هیجانی، آسیبپذیری. در ادامه، ما دیگر تلههای زندگی را در بیماران دیگری شرح میدهیم. اطاعت، بیاعتمادی و بدرفتاری، رهاشدگی، نقص/ شرم، معیارهای سختگیرانه، طرد اجتماعی و شکست. احتمالاً پس از مطالعهی کتاب متوجّه خواهید شد که شما نیز در دام یک یا چند تلهی زندگی افتادهاید.
دوست عزیز ممنون از اینکه تا اینجا با ما بودید
برای ادامه کتاب با ما باشید................
شما می توانید برای تهیه بن تخفیف 45 درصدی خرید کتاب روی لینک زیر کلیک کنید :
آرون تی بک (به انگلیسی: Aaron Temkin Beck) (زاده 18 ژوئیه 1921) روانپزشک آمریکایی است که به عنوان استاد برجسته در بخش روانپزشکی در دانشگاه پنسیلوانیا است.ارون تی بک به عنوان پدر هر دو شناخت درمانی و درمان شناختی رفتاری قلمداد می شود. نظریه های پیشگام او به طور گسترده در درمان افسردگی بالینی و اختلالات اضطرابی مختلف استفاده می شود. بک همچنین اقدامات خود گزارشی از افسردگی و اضطراب را ایجاد کرد ، به ویژه پرسشنامه افسردگی بک (BDI) که یکی از ابزارهای پرکاربرد برای سنجش شدت افسردگی شد. برای دریافت کتاب رایگان کلیک کنید بک به دلیل تحقیقات خود در زمینه روان درمانی ، روانشناسی ، خودکشی و روان سنجی مورد توجه قرار گرفته است. وی تاکنون بیش از 600 مقاله ژورنال حرفه ای منتشر کرده است ، و 25 کتاب را تألیف یا همکاری کرده است. وی به عنوان یکی از "آمریکایی ها در تاریخ که چهره روانپزشکی آمریکایی را شکل داده است" ، و یکی از "پنج تأثیرگذار روان درمانی در همه زمان ها" توسط روانشناس آمریکایی در ژوئیه 1989 نامگذاری شده است. فعالیت وی در دانشگاه پنسیلوانیا از مارتین سلیگمن الهام گرفت تا تکنیک های شناختی خود را اصلاح کند و بعداً روی ناتوانی آموخته کار کند.
ارون تی بک روان شناس برجسته امریکایی
خانواده تی بک
بک در حال حاضر رئیس مؤسسه غیر انتفاعی موسسه شناخت درمانی رفتاری بک است که وی و دخترش روانشناسی جودیت اس بک در سال 1994 تأسیس کردند. بک در Providence، Rhode Island، ایالات متحده متولد شد و کوچکترین فرزند از چهار خواهر و برادر می باشد. بک در سال 1950 با فیلیس دبلیو بک ازدواج کرد ، که اولین قاضی زن در دادگاه استیناف مشترک المنافع پنسیلوانیا بود. آنها چهار فرزند بالغ دارند: روی ، جودی ، دن و آلیس. دختر بک جودیت یک مربی برجسته شناختی رفتاری و درمانی (CBT) و پزشک است که متن اصلی را در این زمینه نوشت. او رئیس مؤسسه غیرانتفاعی بک است.
ارون تی بک پدر شناخت درمانی می باشد
تحصیلات ارون تی بک
بک در دانشگاه براون شرکت کرد و در سال 1942 فارغ التحصیل magna cum laude شد. در براون به عضوی از انجمن فی بتا کاپا انتخاب شد ، عضو ویراستار روزنامه Brown Brown Herald بود و جوایز فرانسیس وایلند ، جایزه ویلیام گاستون را برای تعالی در Oratory و جایزه Philo Sherman Bennett Eseay دریافت کرد. بک در دانشکده پزشکی ییل حضور یافت و در سال 1946 با دکترای فارغ التحصیل شد.
وی شروع به تخصص در علم عصب شناسی کرد و طبق گزارش های وی ، دقت رویه های آن را دوست داشت. با این حال ، به دلیل کمبود ساکنان روانپزشکی به وی دستور داده شد که یک دوره شش ماهه را در آن زمینه انجام دهد و علی رغم خوشحالی اولیه ، در روانکاوی جذب می شود. بک پس از گذراندن دوره های کارآموزی پزشکی و اقامتگاه های خود از سال 1946 تا 1950 ، در مرکز روانپزشکی در مرکز آستین ریگز ، یک بیمارستان روانی خصوصی در کوههای استکهبرج ، ماساچوست ، به سال 1952 تبدیل شد. در آن زمان مرکز روانشناسی نفس با غیر معمول بود کار متقابل نظم و انضباط بین روانپزشکان و روانشناسان ، از جمله دیوید رپاپورت.
خدمت وظیفه ارون تی بک
بک سپس خدمت نظامی را به عنوان دستیار رئیس اعصاب و روان در بیمارستان ارتش ولی فورژ در ارتش ایالات متحده به پایان رساند. بک سپس در سال 1954 به گروه روانپزشکی دانشگاه پنسیلوانیا (پن) پیوست. که تلاش های وی برای گسترش حضور و ارتباطات روانپزشکی بسیار مهم بود. در همین زمان ، بک آموزش رسمی روانشناسی را در موسسه فیلادلفیا انجمن روانکاوی آمریکا آغاز کرد. نزدیکترین همکار بک ، ماروین استین بود ، یکی از دوستانش ،از روزهای بیمارستان ارتش که بک به دنبال سختگیری علمی خود در روانشناسی- ایمونولوژی بود. اولین تحقیق بک با لئون ساول ، روانکاو مشهور به روشهای غیرمعمول مانند درمان از طریق تلفن و یا تنظیم تکالیف ، که برای تعیین کمیت فرآیندهای نفس در محتوای آشکار رویاها (پرسشنامه موجودی تهیه کرده بودند) بود. بک و یک دانشجوی فارغ التحصیل موجودی جدیدی را برای ارزیابی دشمنی "ماسوکسیستی" در رویاهای آشکار ، منتشر شده در سال 1959 تهیه کردند. این مطالعه مضامین گم شدن و طرد با افسردگی را به جای خصومت معکوس ، همانطور که از روانکاوی پیش بینی شده بود ، یافت. با توسعه بودجه کار NIMH ، بک آنچه را که او آنرا "افسردگی بک" نامیده بود ، تهیه کرد ، که او در سال 1961 منتشر کرد و به زودی شروع به کار کرد ، پشتیبانی نشده توسط اپل.در آزمایش دیگری ، وی دریافت که بیماران افسرده به دنبال عدم پذیرش ، به دنبال ترغیب رنج و ناکامی بودند ، همانطور که از تئوری فرویدی تبدیل شده به سمت درون ، پیش بینی شده است به دنبال تشویق یا بهبودی باشند.
ارون تی بک
در طول دهه 1950 ، بک ضمن توسعه آزمایشات خود به نظریه های روانکاوی بخش پایبند بود و برخی از شبهات خصوصی را در خود جای داده بود. اما در سال 1961 ، بحث و جدال در مورد اینکه چه کسی به عنوان صندلی جدید روانپزشکی منصوب شود - خصوصاً مخالفت شدید روانکاوی با انتخاب مطلوب پژوهشگر زیست پزشکی - الی رابینز - مسائل را به ذهن متبادر کرد ، یک درگیری اولیه در تغییر قدرت از روانکاوی در سطح ملی. بک سعی کرد بی طرف بماند و با آلبرت جی. استونکارد با دادخواستی برای انسداد رابینز مخالفت کرد. استونکارد ، یک رفتارگر که متخصص چاقی بود و از آموزش روانکاوی کنار گذاشته بود ، سرانجام در مقابل مخالفت های پایدار که بعداً بک درگیر آن نمی شود ، به عنوان رئیس اداره منصوب می شود.
ارون تی بک
مهمتر از همه ، علیرغم فارغ التحصیلی از آموزش فیلادلفیا ، انستیتوی روانکاوی آمریکا درخواست عضویت بک را در سال 1960 رد کرد ، اما در ادعای موفقیت خود از درمان نسبتاً کوتاه شک و تردید داشت و به وی توصیه کرد که تحت نظارت بیشتر درمان را در مورد پیشرفته تر یا خاتمه درمان انجام دهد. مراحل یک مورد ، و دوباره در سال 1961 هنگامی که او چنین کاری نکرده بود ، اما کار بالینی و تحقیقاتی خود را تشریح کرد. چنین تعللاتی تاکتیکی بود که انستیتو برای حفظ ارتدکس در تدریس بکار می برد ، اما بک آن زمان را نمی دانست و تصمیم را احمق و گنگ توصیف کرده است.
در سال 1962 ، وی در حال یادداشت هایی در مورد الگوهای افکار در افسردگی بود ، و تأکید می کرد که هر کسی می تواند مشاهده و آزمایش کند و در حال حاضر تحت درمان قرار گیرد. وی اتحاد جدید را با روانپزشک استونکارد تقویت کرد و پیوندهای خود را با همکاران روانشناسی همچون سیمور فشباخ و ایروینگ سیگل گسترش داد و بدین ترتیب از تحولات روانشناسی شناختی پایدار ماند و همانطور که وی از مرکز جدید علوم شناختی دانشگاه هاروارد نیز انجام داد. او به ویژه با تئوری ساخت شخصی جورج کلی و طرحهای ژان پیاژه مشغول فعالیت بود. اولین مقالات بک در مورد تئوری شناختی افسردگی ، در سالهای 1963 و 1964 در بایگانی روانپزشکی عمومی ، زمینه روانشناسی روانشناسی نفس را حفظ کردند اما سپس به مفاهیم تفکر واقع گرایانه و علمی با توجه به روانشناسی شناختی جدید ، روی آوردند. یک نیاز درمانی.
ارون تی بک و البرت الیس
یک روانشناس که برای بک مهمتر می شد ، آلبرت الیس بود که ایمان خود به روانکاوی تا دهه 1950 فرو ریخت. او اواسط دهه 1950 ارائه "درمان منطقی" خود را آغاز کرده بود. بک به یاد می آورد که الیس پس از دو مقاله در آرشیو روانپزشکی عمومی در اواسط دهه 1960 با وی تماس گرفت و بنابراین وی دریافت که الیس نظریه ای غنی و درمانی عملی را توسعه داده است که می توانست تا حدودی از آن به عنوان چارچوبی آمیخته با خودش استفاده کند. اگرچه او از تکنیک الیس برای گفتن به بیماران آنچه که فکر می کرد اتفاق می افتد به جای کمک به مشتری برای یادگیری تجربی خودداری کرد. جرالد E. کوچنسکی ، روانکاوان در 1975 در بررسی یکی از کتابهای بک اظهار داشت که دیگر نمی تواند بگوید بک روانکاوان است یا یک جانباز الیس. بک از روش کلاسیک فلسفی سقراطی به عنوان یک الهام برجسته استفاده کرد ، در حالی که الیس بحث و گفتگو را برجسته کرد که به گفته وی ضد تجربی نبود و به مردم آموخت که چگونه اختلافات داخلی را جنجال بگذارند. هر دو بک و الیس جنبه های سیستم فلسفی باستان شناسی کهن را به عنوان پیشرو ایده های خود ذکر کردند ، گرچه الیس در این باره بیشتر نوشت؛ هر دو به اشتباه سیسرو را به عنوان یک رواقی ذکر کردند.
هنگامیکه در سال 2005 کتاب برتری خفیف برای نخستین بار به چاپ رسید، فکر نمیکردم اینقدر مورد محبوبیّت واقع شود. هیچ تبلیغات رسانه ای، کتابفروشی یا ناشر به خصوصی نداشت.فقط کتاب را چاپ کردم. وصف آن دهان به دهان و از یک نفر به یک نفر دیگر چرخید و چرخید؛ دیری نگذشت که مثل شعله های آتش همه گیر شد و قبل ازاینکه خودمان بفهمیم صدها هزار نفر از مردم آن را خوانده و برای دیگران تعریف کرده بودند. واضح بود مردم چیزی در کتاب خوانده بودند که به دلشان راه یافته بود.
از همان موقع هزاران نامه و ایمیل از سوی خوانندگان از هر سنی و هر قشری از طبقات جامعه دریافت کردیم که گویای آن بود برتری خفیف چه تاثیری بر زندگیشان گذاشته است. وقتی شاهد چنین چیزی بودیم این دیگر مسئولیت ما بود که اطمینان بیابیم این کتاب تا جایی که امکان دارد در دسترس مردم قرار گرفته است.در سال 2008 در تهیه و تولید کتابی با اقتباس از برتری خفیف
کمک کردیم که نوجوانان را هدف قرار داده بود .
عنوان این کتاب موفقیت برای جوانان بود در این کتاب مطالب اصلی برتری خفیف به گونه ای که بیشتر نوجوان پسندانه باشد گنجانده شده بود. همراه با داستانهای واقعی از زندگی نوجوانانی که اصول برتری خفیف را در زندگیشان به کار گرفته بودند. به واسطه ی تلاش و همت مؤسسه موفقیت این کتاب تقریباً به دو میلیون نوجوان هدیه داده شده است. در سال 2011 نسخه ی مفصلتر و ویراست جدید کتاب اصلی را همراه چند اصل دیگردر خلال صحبت درباره ی برتری خفیف به آن گنجانده، به اضافه ی مطالب جدیدی از دخترم امبر اولسون و نیز ماجراهای بسیاری از تجربیات خوانندگان برتری خفیف را تهیه و به چاپ رساندیم.
فقط چند سال به سال 2015 مانده بود، در فکر دهمین سالگرد چاپ آن بودیم که ویرایش جدید آن را منتشر کنیم که حاوی یک سری مفاهیم جدید و بسیار مهم براساس مشاهدات و تجربیاتی بود که از نخستین سال چاپ برتری خفیف برایمان روشن شده بود. اما دیری نگذشت که متوجه شدیم نمیتوانیم تا 2015 صبر کنیم. اتفاقات بسیار زیادی در این مدت افتاده است. از اینرو تصمیم گرفتم کار را یکسره کنیم و دهمین سالگرد و چاپ ویرایش جدید را به هشتمین سالگرد تبدیل کنیم و حاصل آن همین کتابی است که در دستان شماست. این کتاب یک ویرایش کاملاً بازنویسی شده و سازماندهی شده ی مجدد از مطالب اصلی است.
برای ادامه کتاب با ما باشید........................
اندوهی در دلم رخنه میکند، من از مرگ وحشت دارم. گیلگمش
خودآگاهی، موهبتی بسیار ارزشمند و والاست که ماهیت گونه بشر را شکلمی دهد و ما را تبدیل به "انسان"هایی متمایز از سایر موجودات می کند. اما دستپیدا کردن به این خودآگاهی، بهای سنگینی دارد و این بها "زخمی به نامفناپذیری" است . این حقیقت همیشه مثل سایه به دنبال وجود ماست که درزندگی خود رشد می کنیم، شکوفا می شویم و به شکل غیرقابل انکاری رو به زوالرفته و در نهایت از دنیا میرویم.فناپذیر بودن، از ا بتدای تاریخ بشر ذهن انسان ها را درگیر خود کرده است .چهار هزار سال پیش، گیلگ مش که قهرمانی اهل شهر بابل باستان بود، هنگام مرگدوستش اِنکیدو 2 این افکار به ذهنش خطور کردند و آنها را بر کتیبه ای نوشت :
اکنون در دل تاریکی فرو رفته ای و دیگر نمی توانی صدای مرا بش نوی. آیا زمانی » که بمیرم، من هم مانند انکیدو خواهم شد؟ اندوهی در دلم رخنه می کند؛ من از«. مرگ وحشت دارم گیلگمش، حرف دل ما را زده است .
همان طور که او از مرگ میترسید، تکتک ما مردان، زنان و کودکان هم از مرگ هراس داریم . ترس از مرگ، در بسیاریاز ما انسان ها فقط به شکل غیرمستقیم نمایان می شود و به شکل ناآرامی واضطراب زیاد و یا در قالب اختلالات روانی دیگری آشکار می شود.
بعضی افراد،به شکلی واضح و آگاهانه، با ترس از مرگ کنار آمده اند. گروهی دیگر از افراد همهستند که این ترس در وجودشان تبدیل به وحشتی عظیم شده و ما نع از شادی وبهره بردن آنها از زندگیشان میشود.